امروز فکر میکردم زندگی که حالا دارم، نسخهی کوچکی از چیزی بود جوانتر آرزویش را داشتم. دوست داشتم نویسنده شوم و کتابهایم چاپ شوند. تنها زندگی کنم. بدور از خانواده. آدمها. درآمد خودم را داشته باشم. فضایی که بتوانم در آن بنویسم. و یک رهایی برای شروع و انجام هرکاری. فکر میکنم، زندگیام از خیلی از همکلاسیها و همکارانم بهتر است. درآمدم بد نیست. برای خودم کار میکنم. کارمند جایی نیستم و میتوانم یک هفته مثل این روزهای کرونا، و یک ماه مثل اوایل زمستان بدلیل درد پای راستم، خانه بمانم و نه مشکلی در کار پیدا میکنم و نه آنقدرها حساب و کتاب مالیم بهم میریزد. فضایی دارم که میتوانم روزها بنویسم در سکوت و دقیقا این سکوت و آرامش را، مادامیکه کتابم را مینوشتم اصلا نداشتم. فکر میکنم باید نرم افزارهای جدید یاد بگیرم. زبان بخوانم برای مهاجرت. یک حرفهی جدید یاد بگیرم که توی نیمکره جنوبی به دردم بخورد.
اما روزهایم چطور دارد میگذرد؟ من روی سنی ایستادهام که نقطه عطف زندگیام است، اما طوری زندگی میکنم که اگر کسی زندگیام را نبیند یا من را نشناسد حس میکند یک آدم منفعل و به هیچ جا نرسیدهام. میتوانم هر کاری که دلم میخواهد انجام دهم. با دخترهای زیادی ارتباط برقرار کنم و دوروبرم را شلوغ کنم اما نزدیک یک سال خود را تنها و تنها تر کردهام.
کارهای بسیاری را تجربه کردهام. طراحی وبسایت کردهام. طراح گرافیک بودهام. برنامه نویس وب بودهام. مسئول ارشد شبکه و انفورماتیک بودهام. توی کار عمران بوده ام و محاسبه سازه انجام میدهم. اما هیچکدام اینها را به چشم ویژگی نمیبینم. برای من انگار همهیشان بسیار پیش پا افتاده و یک دوره بودهاند. هرچند برای یادگیری هرکدام اینها باید ماهها زمان گذاست. من انگار مدتهاست به خودم خوب نگاه نکردهام.
غیر از خواندن زبان که رویش جدیام، تلاش میکنم که توی کار و نوشتن و هدف چیزی برایم جدی شود اما یک سال است که نمیشود. همهچیز انگار کمرنگ و خاکستریست.
امروز با آریان حرف میزدم. از من میخواست که زبان را ول نکنم و بروم پیشش. خوب است که زبان را ول نکرده ام.
سه ماه با دخترکی مهربان و تنها و احساساتی گذشت و حالا که رفته این روزها با احساسات خوبی که از اون داشتم بازی میکنم. حتا ذهنم عقب تر میرود. به چهارسال قبل. به زمانی که هم من بچه بودم و هم او، دوستش داشتم و این علاقه تا امروز که در مرز ۳۲ سالگیام باقی مانده. من دوست دارم به او فکر کنم و ضربان احساسم را به او زنده نگه دارم. دلم نمیخواهد از ذهنم آزادش کنم.
شبیه راست کوهل شدهام که بودنم برای دیگران مضر است.
توی آینه به خودم نگاه میکنم. کلی مو روی شقیقه ام سفید شده. ته ریشم پر از موهای قرمز و خاکستری و سیاه و سفید است. جدیدا متوجه شدهام رنگ چشمهایم قهوهای روشن است. چرا همیشه فکر میکردم تیره است؟ باید بروم آرایشگاه اما به ریسک کرونا نمیارزد.
هوا سرد شده و باران میبارد. احمد میگفت آدمهایی هستند که سعی میکنند درد را بفهمند. تو هم سعی میکنی درد را بفهمی، در حالی که نیازی به تحمل درد نداری. حالا فکر میکنم اتریش باشد. فهمیدن درد یک تلاش بیهودهست. ما نمیتوانیم سردرد شب گذشتهیمان را به یاد آوریم. یا اندوهِ من آن روز که پدرم پشت تلفن به من گفت مادرت فوت کرده. یادم هست توی شرکت دوتا از همکارانم اشک ریختند اما من سکوت کرده بودم. اما حالا چیزی از آن حس یادم نیست. درد را چطور میشود توضیح داد؟
پسر کوچولوی هفت ساله، حالا دیگر بزرگ شدهای و وجود نداری ببینی تا کجاها پیش رفتهام.
آدمهای زیادی توی زندگیام بودهاند. شماره بعضیهاشان همچنان توی گوشی ام هست اما هرگز تماسی با هیچکدامشان نگرفتهام. و نمیگیرم.
اما گاهی دلم برای بعضیهاشایشان تنگ میشود. مثلا همین احمد. یا دوستم محمود. امین. فکر میکنم اینها مال یک دورهای از زندگیام بودهاند که دیگر وجود ندارد.
دیشب یک فیلم دانلود کردم و امروز آن را دیدم. Knives out. دنیل کریگ بعد از مدتها در قالبی به دور از جیمز باند عالی بود. برای تو که احتمالا حوصله سرچ نداری لینک دانلودش با زیرنویس چسبیده را انتهای این پست میگذارم.
دانلود فیلم knives out.
بازدید : 219
پنجشنبه 7 اسفند 1398 زمان : 14:46